چه افسانه ی زیبایی ...
زیباتر از واقعیت ...
راستی مگر هر شخصی احساس نمیکند که نخستین روز بهار گویی نخستین روز آفرینش است ...؟!
چه افسانه ی زیبایی ...
زیباتر از واقعیت ...
راستی مگر هر شخصی احساس نمیکند که نخستین روز بهار گویی نخستین روز آفرینش است ...؟!
من تو را نمی سرایم!
تو ...
خودت در واژه ها می نشینی ...
خودت قلم را وسوسه می کنی !!!
و شعرم را بیدار...
باران بهانه است . . .
آسمان را هوس بوسه زدن بر خاک است
چه دعایی کنمت بهتر از این
که خدا پنجره ای رو به اتاقت باشد
عشق محتاج نگاهت باشد
عقل لبریز زبانت باشد
و دلت وصل خدایت باشد...
به یاد هم بودن قشنگترین هدیه ای است که نیاز به با هم بودن ندارد!
مولای عزیز و مهربانم، مهدی فاطمه:
نا آگاهی و باور نداشتن غربت شما، اولین وجه غفلت من بوده است. دوست داشتم از همان اول ، اذان عشق شما را در گوشم زمزمه کرده بودند.
ای کاش مهد کودکم، مهد آشنایی با شما بود. ای کاش در کلاس اول دبستان، آموزگارم الفبای عشق تو را برایم می خواند و نام زیبای شما را سرمشق دفترچه تکلیفم قرار می داد.
در دوران راهنمایی هیچ کس مرا به خیمه سبز شما راهنمایی نکرد. در کلاس تاریخ، کسی مرا با تاریخ غیبت و تنهایی شما آشنا نساخت. دریغ که در کلاس ادبیات، آداب ادب ورزی به ساحت قدس شما را گوشزد نکردند.
بیشتر موضوع انشاء من این بود که "علم بهتر است یا ثروت" و من نوشتم "ثروت" ، اما کمی که بزرگتر که شدم نوشتم "علم". حال که دنیای علم و ثروت امروز را می بینم به این نتیجه رسیدم که بدون شما نه علم خوب است و نه ثروت.